گرچه دقیقاً نمیدانیم چه چیزی، اما «خیلی بد» است!!
وقتی نزاعِ دائمِ دارا و ندار را با جا انداختن مفهوم «پول» به یک صلحِ دائمی - و البته ظاهری - تبدیل کردهایم و همه خواسته و ناخواسته به این باور گردن نهادهایم که هرچقدر «پول» بدهیم «حق آش خوردن» داریم، وقتی قاعدهی «برفِ بیشتر و بامِ بیشتر» را همگی پذیرفتهایم، وقتی مدتهاست «دارندگی» بدونبروبرگرد «برازندگی» میآورد، وقتی «مصرف» از مهمترین عناصر «هویتبخشِ» اجتماعی است و «سرخ بودنِ صورت» است که مهم است حتی اگر با سیلی باشد! اینها همه یعنی ما بر سر مفهومِ مبهم و موهِمِ «شایستگیهای انسان» به یک جمعبندی مشترک نرسیده و احتمالاً نخواهیم رسید. جالب اینجاست که گرچه بر سر «تعریف فقر» به تفاهم نمیرسیم اما تقریباً هیچکس هم پیدا نمیشود که در «نامطلوب بودنِ فقر» شک داشته باشد!
از اوایل قرن بیستم که بحث «نسبی و مطلق بودنِ فقر» مطرح شد و به سهم خود بر بیدقتیهای رایج پیرامون این مفهوم اضافه کرد حتی نتوانستهایم از «لوازم ابتداییِ زندگی» یک تعریف جامع و همهپذیر داشته باشیم. مسئله همیشه آنقدر نسبی بود که حتی «وضعیتِ فقرِ مطلق در یک جامعه» میتوانست از «وضعیتِ فقرِ نسبی در جامعهای دیگر» بهتر باشد! مثلاً جوامعی با جمعیتهای بسیار زیاد وجود داشتند و دارند که ازنظر میزان استراحت و کار روزانه گرفته تا کالری دریافتی بدن که از مؤلفههای تعیینکننده در بحث «فقر مطلق» هستند کاملاً با جوامع دیگر متفاوتاند! چه کسی میتواند از فقر و اقسام آن تعریف دقیقی ارائه کند؟ تعریف فقر و خطِ فقر و امثال آن بدون لحاظ کردن «سبک زندگی» چه معنایی میتواند داشته باشد؟ مثلاً وقتی به نقل از اقتصاددانان مستقل گفته میشود که «خط فقر در کلانشهرهای ایران ماهانه 450 هزار تومان به ازای هر نفر است»، این عدد با فرض کدام سبک زندگی محاسبه شده است؟
آیا همه چیزهایی که «میخواهیم» به نفع ماست؟!
به رفتارهای مردم دقت کنید! مردم ایران دست جمعی اعلام میکنند که همین 45500 تومان یارانه را میخواهند. یعنی از هر 10 ایرانی حتی یک نفر هم نمیگوید که یارانه نمیخواهد و درصد کسانی که دوباره ثبتنام نمیکنند کمتر از 10 درصد جامعه است. این نشان میدهد که مردم ما همین رقم را هم بههرحال میخواهند. برای کسانی که رسانه را میشناسند، ثبتنامِ مجددِ هفتاد میلیون نفر برای دریافت یارانه یک «رسانهی تمامعیار» است. چیزی مانند انتخابات یا راهپیمایی سراسری که در معنادار بودنِ نتایج آن هیچ شکی نمیشود داشت. اما همین رفتار مردم را بگذارید کنار آمار حیرتانگیزی که نشریهی رسمی وزارت امور اقتصادی و دارایی (شادا) با بررسی نتایج فاز اول هدفمندی یارانهها منتشر کرده است. این گزارش میگوید قبل از اجرای هدفمندی یارانهها ۲۵ درصد مردم کشور زیر خط فقر بودند، حالآنکه این رقم در حال حاضر به ۳۱ درصد رسیده است![1]
پس بالای 90 درصد مردم ایران خواهان دریافت یارانهای هستند که وجودش نهتنها سبب کاهش فقر نشده است بلکه باوجودِ پرداختِ آن، «6 درصدِ دیگر» از افراد جامعه هم به جمع افراد زیر خط فقر افزودهشدهاند!
پیشنهاد برگزاری یک نظرخواهی عمومی!
به مسئولین کشور مجدانه پیشنهاد میشود این نظرخواهی عمومی را برگزار کنند:
از تکتک مردم ایران این سؤال دوگزینهای را بپرسید: «معمولاً به کارهایی که به نفع کشورم - و حتی خودم - است تمایل ندارم و آنها را با اکراه انجام میدهم! / بله همینطور است! / خیر اینطور نیست!»
نگارنده عمیقاً معتقد است که اگر این نظرخواهی عمومی با صداقتِ جمعی مواجه شود بالای سهچهارم مردم «بله» خواهند گفت! چرا؟ چون بر این باوریم که مسئله اصلی کشور ما در سبک زندگی، الگوی مصرف و رفتار عاملِ انسانی است. بر این باوریم که وضع اقتصادی بیشتر معلولِ «رفتار مصرفی» است تا «رفتار تولیدی». بر این باوریم که رفع همه مسائل اقتصادی ازجمله آنهایی که تبعات اجتماعی دارند (مانند فقر) وابستگی محض به «اصلاح سبک زندگیِ انسانی» دارد و مهمترین بخش آنهم «اصلاح الگوی مصرف» است.
مردمی که از «مصرف بیرویهی همهچیز» دست برندارند، اگر تمام دنیا برای آنها تولید کنند هم کافی نخواهد بود! حمایت از تولیدِ داخلی و سرازیر شدن سرمایههای خارجی هم دردی از یک جمعیت مبتلا به «مصرف بیرویه» دوا نخواهد کرد. ما همهچیز را میخواهیم! یارانه را میخواهیم حتی اگر مجموعاً نفعی نداشته باشد! انواع کالاها را میخواهیم و میخریم حتی اگر کیفیت نداشته باشند و قیمتشان هم بالاتر از میزان عادلانه باشد. تا زمانی که ما میخواهیم و میخواهیم و میخواهیم، فقر هم یکی از مسائلِ جانبی است که نه رفع میشود نه حتی کم.
وقتی تماشای رفتار اَبَرثروتمندها راهگشاست!
طبقه اَبَرثروتمند (Super Rich) در جامعه ما اغلب از این زاویه مطالعه میشود که «چطور به وجود آمده است؟» که البته مطالعهی لازمی است. مثلاً اگر واقعاً اینطور باشد که این طبقه در دههی هشتاد شمسی متولد شده است، حتماً لازم است که زمینههای آن بررسی شود. اما از «چگونگی» پیدا شدنِ سروکله «پورشه سواران» که قدری فاصله بگیریم و «رفتار» آنها را بررسی کنیم هم ماجرا جالب خواهد بود. این طبقه دقیقاً چه میکند؟ در رفتارهای اقتصادی این گروهِ اَبَرثروتمند، «تولید» بیشتر خودنمایی میکند یا «مصرف»؟ اغلبِ داراییهای این طبقه ناشی از سودآوریِ تولید است یا واسطهگری برای مصرف یا واردات یا امور خدماتی؟ حتی از بحثِ «سهم مصرف» هم که بگذریم، در بحثِ «کیفیت مصرف»، این طبقه درواقع «چه چیزی» مصرف میکند؟
یک دقت خیلی ساده نشان میدهد که طبقه اَبَرثروتمندِ ایرانی که باید توان مالیاش را در یک فرایند معقولِ انباشتِ سرمایه وارد بورسبازی یا برندسازی کند (با همه مضرات این کارها!) اما بخشهای قابلتوجهی از سرمایه این طبقه اصطلاحاً میخوابد و خرج ملکهای چند ده میلیاردی و خودروهای آنچنانی و ویلاهای متعددِ اغلب خالی و زیورآلات و تجملاتِ گرانقیمت و بیاستفاده میشود. حتی به برخی رفتارهای آنها در حوزه «سلامتِ شخصی» هم که نگاه میکنید کمترین نشانهای از عقلانیت نمیبینید! مثلاً این طبقه بهطور گسترده تصمیم گرفته که در نواحی بسیار متراکم و در حال انفجارِ کلانشهرها زندگی کند! چرا؟ مثلاً شاخصهای سلامتی آبوهوا در میدان تجریش و بالای خیابان ولیعصرِ تهران چگونه است؟ این مناطق چقدر آلودهاند؟ اصلاً به این شاخص توجه دارند؟ به چه دلیل باید یکی از آلودهترین مناطق شهر تهران[2]یکی از گرانقیمتترین زمینها و املاک را داشته باشد؟! اَبَرثروتمندها چطور حتی بهسلامتی خود و فرزندانشان هم توجه ندارند؟!
برخی بر این باورند که الگوی رفتارهای اقتصادی از بالا به پایین ریزش میکند! (منظور بالا و پایینِ مالی است) یعنی اگر یک بیعقلی اقتصادی در منطقهای که اَبَرثروتمندها زندگی میکنند باب شود، شانس مناسبی پیدا میکند که در مناطق دیگر هم مورد الگوبرداری قرار بگیرد! البته این نظریه درباره قدرت و ثروت بهطور یکسان مطرح است و گفته میشود که مردم از رفتار «قدرتمندانِ جامعه» هم الگو برمیدارند. با درست و غلط بودن این باور کاری نداریم، اما میخواهیم با فرضِ درست بودنِ آن به یک سرنخ دیگر درباره مسئله فقر برسیم.
از «الگوی نادرست» تا «رقابت برای تباهی!»
وقتی اَبَرثروتمندان یک جامعه بخشهای مهمی از سرمایههای فیزیکی خود را بجای تبدیل به «ابزار تولید» به شکل ملک و خودرو و زیورآلات و تجملات و تفریحافزار مورد بهرهبرداری قرار میدهند و حتی به مؤلفههای سلامت شخصی و محیطزیستیِ خود هم بیتوجهاند، وقتی سبک زندگی و الگوی رفتار اقتصادی در میان طبقه فرادست یک جامعه چنین نادرست است، چرا باید از رواج رفتارهای اقتصادی غیرمعقول در بقیه جامعه تعجب کنیم؟
وقتی ترافیکِ خودروهای تکسرنشین - در مناطقی که خیابانهایش کششِ یکدهم خودروهای فعلی را هم ندارد - معضلی بیپایان و همیشگی است، چرا باید تعجب کرد اگر هر جوان ایرانی به دنبال «اولین بیست میلیونِ» زندگیاش باشد تا حداقل یک پراید بخرد؟!
خودروی سواریِ شخصی قرار است چه گلی بر سر خانوادههایی بزند که برابر آمارها یک سومشان زیر خط فقر هستند[3] و در شهری زندگی میکنند که حتی 10 روز از سال را هم هوای سالم ندارد[4]؟! این خانوادهها که مسئولِ آنها عمیقاً به دنبال خرید خودروی سواری شخصی و افزودن بر آلودگی هواست آیا خبر دارند که وزیر جدید بهداشت در آغاز به کار خود خبر داد که تقریباً سالی 7 درصد از مردم ایران به خاطر هزینههای درمان به زیر خط فقر میروند؟![5]