داستانک: حاکم ، باغبان قصر و انگیزش کارکنان

 

حیات غرب - روزی حاكم شهر دستور داد تا باغبان قصر را در ميدان شهر گردن بزنند. وزير حاكم كه مردی خردمند بود، پيش حاكم رفت تا علت را جويا شود و جان باغبان بيچاره را نجات دهد.

وزير پس از انجام تشريفات معمول پرسيد: «حاكم به سلامت باد، چه گناهی از اين نگون بخت سر زده كه چنين عقوبتي بر او رواست؟»

حاكم با نگاهی خشمگين به وزير گفت: «اين نگون بخت كه ميگويی چند باريست كه چون دزدان، به قصر دست درازی ميكنند و از ديوار باغ راه فرار ميجويند، هر چه در پی دزدان ميدود بدانها نميرسد. بار اول و دوم و سوم را بخشيديم، ولی به حتم او را عمدی در كار است. ترديد ندارم كه اين باغبان رفيق قافله و شريك دزدان است.»

وزير از شنيدن اين موضوع لبخندی زد و گفت: «نه اين مرد باغبان و نه هيچ باغبان ديگری دزدان را دست نتوان يافت؛ چون او برای حاكم ميدود و دزدان برای خود.»

حاكم از پاسخ وزير خوشش آمد و از خون باغبان گذشت.

 مديران عالی وقتی در چمبره قدرت فرو ميروند ديگر جز خود كسی را نميبينند و همين امر باعث ميشود تا زيردستان نسبت به وظایف محوله احساس خودبيگانگي كنند يا در انجام امور سهل انگاری کنند.

 اگر كاركنان، سازمان را از خود بدانند، علاوه بر انجام تمام و كمال وظايف محوله، از انگيزه های لازم برای پيشبرد اهداف و تعالی سازمان نيز برخوردار خواهند بود.

اضافه کردن نظر

کد امنیتی
تازه سازی