حیات غرب - سال نو چه خسته و بی رمق از راه میرسد .
انگار قرار نیست لباس نو بپوشد و دستی به سر وروی خود بکشد . انگار بر خلاف ما که مبهوت نقش ایوان شده ایم او پی خسته و کهنه و لرزان را میبیند .
انگار میداند شیرینی های رنگ و ارنگ ،آجیل و میوه، طعم همان کاک و نان برنجی و چای شیرین در استکان کمر باریک قدیم را ندارد .
انگار میداند چک پولهای عیدی بچه ها ، لذت ده تومانی نو و تا نخورده ی قدیمی را ندارد ، انگار می داند تعویض مبلمان و ماشین و فرش ...لذت همان فرش تکانی در خانه های کاهگلی قدیم که صدایش تا ده خانه دور تر میرفت با تاقچه های قوسی و اتاقهای تیر و چوب را ندارد .
انگار می داند لباسهای نو ، لذت همان کفش پلاستیکی کفش ملی و خرید کت شلوار در خیابان نواب و وزیری البته چند سایز بزرگتر و تا زدن سر آستین را ندارد . ترقه بازی و فش فشه بازی هم لذت چهارشنبه سوری محله های قدیم را ندارد .
سال جدید چه خسته است . انگار زحمت چند سال را با خود آورده و انگار قرار نیست 365 روز سر حال حرکت کند.
چه خسته از راه آمده، خبری از ننه سرما وعمو نوروز و حاجی فیروز با خود ندارد . نمی داند کجا هستند .