حلول روح ((علی گُنوژ)) در پیکربرخی مدیران

 

رضا منتظریانی -حیات غرب -

در مجلسی باشکوه ، مقداری از سخنرانی گذشته بود که به سالن رسیدم . از دوست کناری خواستم خلاصه ای از ناشنیده ها را بازگو کند . انتظارشنیدن چند جمله پر مغز و کلیدی را داشتم .ولی در یک کلمه خلاصه کرد . (( چاخان))

کلمه ((چاخان)) مرا به ایام دور فرستاد و انگیزه ای برای نگارش این چند پاراگراف شد.

((گُنوژ)) همان سوزن پالان دوزی است . علی آنقدر باریک و انگشتان کشیده ای داشت که در کرمانشاه به ((علی گُنوز))معروف بود . مرد میانسالی که در جوانی آرزوهایی در سر می پروراند . ولی رنج ، تنهایی  و بی کسی ، او را تبدیل به آدم جلنبر ، پا پتی و یقه چرکی کرد بود. در بیغوله های بجا مانده ارتش در میدان لشکر و شماره 2 روزگار سر می کرد .

 دلخوشی او رویا پردازی بود . استعداد فوق العاده ای در تخیل و قصه گویی داشت  . زبان ساده و گیرا یی داشت . طوری که بچه های محل را سحر می کرد . کودکان مدتها با رویاهای ساخته و پرداخته ذهن خلاق او خوش بودند و حال می کردند . ولی برای بزرگترها که عقلشان میرسید ، چاخانهای ((علی گُنوژ))، بیشتر جنبه لطیفه داشت.

اگر صاحب داشت و زمینه بروز استعدادش فراهم می شد و یا مثل خیلی از مقامات می توانست پارتی برای خودش دست و پا کند ، شاید( ژول ونر فرانسوی) ، (جرج ولز انگلیسی) و (میخائیل بولگاکف روسی) به پایش نمی رسیدند . شاید هم یک وزیر یا یک نماینده و یا مدیری عالی رتبه و شاید هم مثل (گوبلز) وزیر ارتباطات هیتلر ، نقش آفرینی می کرد.

تعدادی سگ داشت . با پولی که مردم به خزانه او کمک می کردند ، نان میخرید و به سگها میداد. بعضی از گمالهایش به بزرگی کره خر بودند . مرتب دور و برش لول می خوردند . و از او در مقابل مهاجمین و منتقدین محافظت می کردند. فرمان حمله اگر صادر میکرد ، شکست طرف مقابل قطعی بود . مثل برخی مدیران که تعدادی نوچه ی دو پا دارند و اگر سوال کنی با پول این مردم بیچاره چرا(( 500 و سی دو میلیون تومان)) در 6 ماه فقط برای سفید نمایی و ماست مالی به فلان کس دادی ؟ تهدید به داخل گونی و برخورد بچه های بالا می شوی!!

بچه های محل برای شنیدن قصه های او کنار همان بیغوله اش جمع میشدند و شروع به تعریف می کرد : یک بار برای کار به بندرعباس رفتم . کار نبود تصمیم گرفتم به دوبی بروم . پولم برای لنج و قایق کم بود . یک هندوانه بزرگ خریدم . از وسط دو نصفش کردم . داخل یکی را خوردم و مثل قایق سوار پوست هندوانه شدم و پارو زنان به طرف دوبی رفتم . گادر ساحلی مرا دید و شروع به شلیک کرد . منهم از ترس شیرجه زدم داخل خلیج فارس و از استخر گرمابه حمام آیینه در میدان جوانشیر بیرون آمدم ...  یکبار هم لشکری مشترک از امام علی (ع) و رستم پسر ذال ساخت و به خونخواهی سالار شهیدان و مظلومین کربلا  به جنگ با لشگریان یزید فرستاد. بچه ها هم  تا مدتها در قصه های ((علی گُنوژ )) غرق می شدند و با شمشیرهای چوبی از لشکریان یزید می کشتند .

 الان هم روح ((علی گُنوژ ))در کالبد برخی از مسئولین حلول کرده. فقط القاب و اسامی عوض شده است. برخی بجای پسوند از پیشوند های دهان پُرکن و فریبنده استفاده می کنند . مردم هم مثل غریقی که به هر علف هرز و شاخه ای متوسل میشود که غرق نشود . با همین قصه ها و سخن درمانی و سخنرانی و لاف و گزافها ، چند صباحی دلخوش می شوند .

نماینده ای که پیشوند دکتر دارد ، برای جلب اعتماد بازنشستگان در این ایام انتخابات ، اخیرا گفت: همترازی بازنشستگان در مجلس درست شد .بازنشستگان هم در این رویای شیرین فرو رفتند و با پول اضافه دریافتی ، مهمانی دنده کباب راه انداختند ، مسافرت داخل و خارج رفتن ، سری هم به تایلند زدند  .کفش و زیر پوش و شورت نو خریدند . هنوز در این خواب  خوش بودند که وزیر کارو امور اجتماعی چُرت همه را پراند و گفت : خواب دیدید خیر باشد کدام اعتبار ؟ کدام پول ؟ تازه فهمیدند با حلوا حلوا دهان شیرین نمی شود .

نماینده ای دیگر تا کنون چندین بار پتروشیمی در زمین خالی افتتاح  کرده و هزار فارغ التحصیل را سرکار گذاشته است .  مسئولی دیگر که هنوز الفبای کار اجرایی را در میدان عمل نیاموخته ، با سخنرانی قصد تمدن سازی دارد!! . بیل میزنند که چاه نفت برایمان فوران کند . فوران فاضلاب به سرو صورتمان می پاشد .

اعتبار مسئولین و نمایندگان ولایی به واسطه قولشان محک میخورد ، قولهای بی پشتوانه ضمن مخدوش کردن اعتبار آن مسئول سیستم ولایی را نیز بی اعتبار می کند .

روحت شاد ((علی گُنوژ)) ، این چه میراثی بود به جا گذاشتی؟؟

 

اضافه کردن نظر

کد امنیتی
تازه سازی