دکتر فرامرز رفیع پور در گفتگویی کوتاه درباره کاربردی شدن علوم انسانی از نگاه خود صحبت کرده اند:
چگونه میتوانیم از علوم انسانی که به صورتی سرد و ساکت درون کتابها در قواره تئوریک وجود دارند در عرصه عمل استفاده کرد تا فواید آن را در عرصه اجرایی مشاهده نمود؟
به نظر میرسد اغلب با عمق وجود به این سئوال که ظاهری ساده و معقول دارد فکر نمیکنند. بیشتر، اصطلاحاً ترجمهای فکر میکنند و دکوراتیو عمل میکنند. ابتدا باید سئوال کرد مسئله چیست. دچار چه مشکلی شدهایم که درباره آن با نگرانی حرف می زنیم؟ فکر کردن درباره مسئله باعث میشود راه حل را به دست آوریم. فکر اگر فکر باشد مسئله را روشن میکند.
ظاهرا آن طور که شما موضوع را طرح کرده اید اولین مشکل ما مسئله نشناسی است. درست حدس زدم؟
بله، شناخت درست مسئله اولین قدم است. حال اجازه دهید جایم را با شما عوض کنم و از شما بپرسم مسئله چیست؟
گویا وقتی درست به اینجا میرسیم یعنی با مسئله شناسی یا مسئله نشناسی درگیر میشویم خویش را در میان سؤالاتی از جنس علوم انسانی مییابیم. ما بحرانها و رنجهایی را متحمل میشویم که دلایل پوشیده و ناآشکاری دارد. در چنین مرحلهای به سراغ علوم انسانی میرویم و میپرسیم که آن مشکلات ناپیدا چیستند؟
مشکلات سطوح و درجات گوناگونی دارند. آنچه به سادگی دیده میشود در حکم شاخه و ساقه گیاه است که بیرون از خاک جلوه کرده است؛ اما ریشهها در عمق خاک نهفته است. برای ما از بیرون، جامعهای طراحی کردهاند که ظاهر پرداز است. خارجیها کوشش کردند ما را از مسائل اصلی منصرف کرده، مشغول مسائل شکلی کنند.
آیا معتقدید عمداً گروهی علیه ما طرح و نقشه داشتهاند؟
بله از قرن هفدهم و هجدهم نظامی استعماری در جهان به وجود آمده که کشورهای دیگر را به سمت ظاهر پرستی و نظایر آن سوق دادهاند. گویا ما ریل حرکت را عوض نکردهایم. مثلاً آموزش در مدارس برای حل مسئله نیست. بلکه نگران حفظ کردن چیزهای مختلف هستند. آیا وقتی درس بچهها تمام میشود میتوانند کار عملی انجام دهند. کدام مسئله را حل میکنند؟ حتی تحصیل کردههای ما در حل مسائل عملی ضعیف هستند. کدام یک از استادان معماری میتوانند یک مسجد امام اصفهان بنا کنند. اصلاً آن بناها را استادان دانشگاه نساختهاند و گمان نمیکنم اگر به دوره ما میآمدند در دانشگاه پذیرفته میشدند. آنها در این سیستم درجهبندی اساتید در دانشگاهها پیشرفتی نمیکردند.
شما چه برداشتی از بومی کردن علم دارید؟
درس و بحثهای ما اغلب خارجی است. یعنی یک نفر کتابی به زبان بیگانه میخواند و آن را در مییابد و ترجمه میکند. آنگاه یک کلاس درس هم برای آن دست و پا میکنند. اصلاً بسیاری از رشتههای علوم انسانی به همین ترتیب در ایران تاسیس شدند. این درسها و رشتهها، ترجمهای هستند و دخل و ربطی به مسائل ما ندارد که بتوانند مشکلات ما را رفع و رجوع کند. در سال ۲۰۰۱ در دانشگاه هاروارد، رشته تروریسم را دایر کردند. زیرا این موضوع مسئله آنهاست. ولی گویا مسائل ما همچنان جزواتی است که استادان ما چند دهه پیش تهیه کردهاند. ظاهراً هم کسی حاضر نیست تغییری در اوضاع دهد.
این مقاومت علیه تغییر از کجا آمده است؟
قالبهای روانی از آموزش ابتدایی توسط شیوههای بسته آموزش بر دانش آموزان اثر میگذارد. گذشته از این، نوعی استبداد فرهنگی نیز وجود دارد. منظورم استبداد سیاسی نیست. مقصودم این است که یک شاگرد اجازه ندارد به معلم خود اشکال کند. بعضی از معلمان گمان میکنند آنچه ادا میکنند وحی منزل است و شاگردان به شرط تکرار همین حرفها در برگه امتحانی، نمره میگیرند. سرانجام باید گفت مشکل ما کم فکر کردن است. حریفی که از وی تحت عنوان استعمار یاد کردیم، فکور و قدرتمند است و ما تنها با جدی گرفتن فکر و فکر کردن جدی یارای مقابله با او را خواهیم داشت.