‍ ‍ شعری از هنرمند شهرمان اصغر عظیمی مهر برای همدیاران سوگوار و صبور سرزمینم مادری


 
((دخترکی شیرین زبان از روستا های زلزله زده ))


حیات غرب -  با سپاس از همدلی و مهربانی هموطنان همدرد و همیشه ‌همراه

 

فکر کن در یک دقیقه خانه ات ویران شود!

خانواده ت در میان شهر سرگردان شود!

 

پیش چشمت بچه ات در حال بازیگوشی است؛

بر سرش یکباره سقف خانه ات ویران شود!

 

توی تاریکی بگردی در دل آوارها

جسمش اما زیر خاک از چشم تو پنهان شود!

 

آخرش خونین و خاک آلود پیدایش کنی

روی دستت چشمهای کوچکش بیجان شود!

 

مادرش با ضجه میخواهد در آغوشش کشد...

چشمهای ناامید همسرت گریان شود!

 

فکر کن فرزندت از آوار جان دربرده است

در پی آب و غذا در کوچه ها ویلان شود!

 

خانه ات یک‌چادر سرد هلال احمر است

چند روزی بعد از آن هم ناگهان باران شود!

 

من که از کار خدا سر در نیاوردم، چرا -

ابتدای عمر باید نقطه ی پایان شود!؟

 

گرچه میدانم که آسان نیست، در هر حالتی-

میرود کم کم ولی این روزهای لعنتی!

 

اصغر عظیمی مهر

۹ آذر ۹۶

سرپل ذهاب

در کنار آوارهای روستا های زلزله زده

 

 

 

 

اضافه کردن نظر

کد امنیتی
تازه سازی