دور از همیم
در کنارِ هم ولی دور از همیم
آه ؛ باهم واقعا نا محرمیم !
با شما حرفِ دلم را میزنم
ما فقط در سُست عهدی محکمیم
گاه گاهی سرخوش و شادیم؛ لیک
داغدارِ لحظه های ماتمیم
گرچه از اسبابِ آسایش پُریم
خالی امّا از دل و بی همدمیم
در میانِ آمد و شد هایمان
مثل تاریکی و دریا مبهمیم
سنگ از دل سنگیِ ما خسته است
در خیالِ خامِ خود چون شبنمیم
لاف عشق و مهر ورزی می زنیم
راستی با این روش ما آدمیم؟!
آنقدَر بی اعتمادی بین ماست
چون غزال از سایه ی هم می رمیم
عبدالرضا رادفر (آرام کرمانشاهی)
بیزاری
از خودم ، از همه چیز و همه کس ، بیزارم
از وطن ،مرغِ گرفتارِ قفس ، بیزارم
زین زمان هم که به نیرنگِ مقدّس ، همه جا
بسته اند از همگان ، راهِ نفس ، بیزارم
کوچه خالیست ز فانوس و کمین کرده ، رفیق
در حریمی که بود دزد ، عسس ، بیزارم
از مدد های کُهنْ ، از پَرِ سیمرغ بگیر
تا همین قصّه ی شن های ، طبس ، بیزارم
آه از آن باغ که ناکس به خیانت از عمد
ریشه ها را به غلط کرده هرس ، بیزارم
دیر گاهیست ز ویرانگریِ پر خطر از
یک دو مشتی ، علفِ هرزه و خس ، بیزارم
تیر ماه هشتاد و هشت
عبدالرضا رادفر