مقدمه:
جوزف کنراد رمان نویس انگلیسی (1924-1857) در داستان دل تاریکی ( HEART OF DARKNESS AND OTHER TALES ) به تعبیر منتقدان ، در پی پیدایش وجود از درون تاریکی لایتناهی جهان و غلبه نور بر تاریکی است و بودا آنگاه که هر انسان را شکل تجسد یافته انسانی دیگر در چرخه حیات می دانست که هرکدام از اجزای این زنجیره مجزی ولی در نهایت بافت کلی هستی را در ارتباط با هم به نمایش می گذارند ، همه و همه در پی بیان محاق شر در ذات پر قریحه ولی بیرحم زندگی بودند . ازسوی دیگر می دانیم که فلاسفه از دیرباز تاکنون با طرح سوال از هستی و اشکال آن از جمله تکنولوژی ساحت های گوناگون هستی را به نظاره و پرسش نشسته اند .اینجا دیگر معنای وجود نه تنها دربست پذیرفته نمی شود که مورد پاسخی بنیادین و گاه هستی شناسانه قرار می گیرد . بر این اساس و با ذکر این نکته که هدف از بحث ذیل در خصوص تکنولوژی و فناوری اطلاعات و یکی از مظاهر آن (فیس بوک) صرفا بحثی ماهوی و هستی شناسی است و نگارنده با عنایت به ساختار علم وگفتمان (خصوصا در ساحت علوم انسانی) که در نقطه فرجامین هدفی جز طرح سئوال ندارد به این مقوله پرداخته است و از آنجائیکه به تعبیر فلاسفه میزان علم و دانش و اگاهی افراد به میزان سئوال آنان از هستی و سایر مقولات ان بستگی تام دارد می نگرد و روشن است این نوشته برای کسانی که از پیش همه جوابها را در آستین دارند و به تعبیر ژان فرانسوا لیوتار فیلسوف فرانسوی خود را مرکز همه آگاهی ها و دانسته ها می پندارند نه تنها چیزی ندارد که محمل هم می باشد .لذا با ذکر این توضیح از شما خواننده محترم و متفکر دعوت به هم اندیشی و همراهی نقادانه را خواستارم .
همه می دانیم که تکنولوژی واشکال گوناگون آن امروزه زندگی انسانی را آنچنان به خود وابسته و گرفتار نموده است که بدون آن و مظاهرش، زندگی را اگر نگوئیم غیر ممکن، دست کم سخت و دشوار کرده است .بر این اساس سوال اینجاست که چرا انسانها امروزه تکنولوژیک رفتار می کنند ؟ به راستی اگر تکنولوژی و جلوه های رنگارنگ آن امروزه در زندگی حضور دارند و از یک سو ما را به رفاه همه جانبه رسانده اند آیا تا کنون از خود پرسیده ایم که در ذیل لایه آشکار این رفاه و آسایش شاید نوعی اسارت و رنج وجود دارد و همه اشکال زندگی مارا از هویت و احساسات و اخلاق گرفته تا روابط اجتماعی و انسانی ما را در چنگال خود اسیر کرده اند، آیا همین اسارت زمینه های پسرفت فکری –فرهنگی مار ا فراهم ننموده است ؟ چرا هر چه بیشتر که بستر زندگی مادی انسانها تکنولوژیک وار می گردد به همان میزان هنوز نوعی دغدغه و التهاب و انتظار را در خودمان احساس می کنیم ؟ چرا به عنوان مثال امروزه از پس این همه اشکال فنی و وسایل آسایش و رفاه که در قدیم کم و یا اصلا نبود باز هم آن حس نوستالژیک مان روز به زور بیشتر و بیشتر می شود ؟ چرا و چرا و چرا ؟ اینها همه سئوالاتی است که از روزگاران گذشته تا کنون ما انسانها با آنها دست به گریبان بوده ایم و به فراخور دانش و آگاهی مان گاها به پاسخ هم رسیده ایم و فکر کرده ایم که پرده از معمای آن برداشته ایم لیکن اکنون می بینیم که اینچنین نیست ! ما همه پذیرفته ایم که فناوری و پیشرفت فنی امری متعالی و مطلوب است لیکن در گذشت سالها که این تکنولوژی را در زندگی مان به اجرا و بازی در آورده ایم از خود پرسیده ایم که تاثیرات آن بر زندگی فردی ، اجتماعی و حتی حکومتی مان چه بوده است ؟ اگر انگیزه اساسی انسانها در خلق تکنولوژی نیازه به بقا، انگیزه قدرت . و بهره گیری از عقلانیت بوده است پس اکنون می توان پرسش از خود نمود که ما تکنولوژی را کنترل کرده ایم و یا خود توسط تکنولوژی کنترل شده ایم؟ آیا اینکه ما توسط تکنولوژی مهار گردیده ایم به این علت نیست که اساسا به ان نه به عنوان ابزار که به عنوان هستی خویش نگریسته ایم ؟ ابزاری که روزگاری برای این خلق گردید که باری از مشکلات انسانها بزداید اکنون تبدیل به باری بزرگ بر دوش انسانها شده است ! خوب که نگاه کنیم همه این مظاهر و نمادهای پیشرفت نه تنها ما را تنها تر و تنهاتر از گذشته نموده بلکه گاها به خوره روح و جسم انسان تبدیل شده است زیرا به نظر می رسد نوع نگاه و تحلیل ما از این مقوله ابزاری است و به تکنولوژی نه به عنوان ابزار که هدف نگریسته ایم ، فیلسوفان نیز که در پی پاسخ بوده اند گاه از دلهره وجودی و گاه از بیگانه شدن انسان از خود (الیناسیون) گفته اند پس به نظر می رسد برای بازشماری و بازبینی مجدد در آن شاید باید از افقی دیگر به ان نگریست ؟ شاید باید بدانیم که تکنولوژی همان شیوه خاص از ارتباط با چیزهاست. تکنولوژی یک وسیله نیست بلکه شیوهای خاص از آشکار کردن چیزها است و بنابراین با مقوله حقیقت مرتبط است. تکنولوژی مدرن با اینگونه روایتها و بازخوردها با میل به سروری بر چیزها رخصت عیان شدن آنها -آن گونه که هستند- را از آنها سلب میکند. لذا استیلای تکنولوژی بر چیزها باعث خروجشان از آنچه هستند و نه خروج آنها از خفا شدهاست.
به تعبیر هایدگر : تصور ابزاری از تکنولوژی شرط هرگونه تلاش برای برقراری نسبت صحیح انسان با تکنولوژی است. همه چیز به این بسته است که تکنولوژی را به عنوان یک وسیله، به نحوی مناسب به کار بندیم. به قول معروف، تلاش می کنیم تا تکنولوژی را "از لحاظ فکری دست آموز کنیم" و بر آن مسلط شویم. هر چه مهار تکنولوژی بیشتر از دست بیرون می رود، این میل به تسلط نیز شدید تر می شود.
یکبار دیگر می گویم ازآنجائیکه برخی اوقات حجم سو تفاهم از پرسشها زیاد می شود و گاها از مبنای سوال امکان روایتهای غیر عقلانی می شود در اینجا لازم به توضیح می دانم که دقت کنیم هدف نگارنده تخطئه و رد تکنولوژی نیست بلکه سئوالی را طرح نموده ام که زاویه نگاه ما بر این مقوله چگونه باید باشد و چرا انسانهای جامعه امروزی ما علی رغم بیشماران وسایل آسایش و راحتی انسانی که همین تکنولوژی برایمان به فراهم آورده است روز به روز بر مدار تنهایی و تنهایی وتنهایی سیر می کنیم ؟ به قول خیام:
نامدگان اگر بدانند که ما از دهر چه می کشیم نایند دگر
پرسشی دیرین از یکی از آخرین مظاهر تکنولوژی
اینجا بحث را بهتر است با سئوال از خود آغاز کنیم ، راه دور نرویم و به نوع کنش و واکنش خودمان با یکی از بیشمارن مظاهر تکنولوژیک زمان حال بنگریم و بپرسیم که آیا تا به حال به خود و کارکرد روزانه فکری خودتان اندیشیده اید؟ آیا شده که در گرد وغبار زندگی و جدای از روزمرگی های تکراری که به ظاهر هم موجه و عقلانی و البته علمی به نظر می رسند به چند و چون و اما واگر در این مبانی های خودساخته بپردازید ؟ اصولا تا به چه اندازه عادت داریم وقتی به میراث فکری و عملی دیگران که به ما هدیه می دهند و یا با ان مواجهه می شویم شک و تردیدی روشمند و ساختارمند به راه بیندازیم ؟ سئوال کنیم و پاسخ و البته سئوال بشنویم ؟ آیا به نظرشما دوستان، اینکه هرگونه مظاهر تکنولوژی و مدرنیته که هر از چند گاهی به ما هدیه می رسد و خود در ساخت آن هیچ دخالتی هم نداشته ایم به عنوان مقوله ای کامل و خالی از هرگونه تاثیرات فکری سلبی بپنداریم اصولا درست است؟ اصلا میزان اثر پذیری فکری مان در برابر این هویتها تا به چه اندازه است ؟ در این میان راه دور نرویم و به همین فیس بوک به عنوان دست آوردی تکنولوژیک درقرن پست مدرنیسم بنگریم که ما عادت داریم هر روزه و بسان رباتی ، مکرر ومکرر هر روز وساعت به ان بیاویزیم و بحثی،مطلبی و فکری را با دیگران یا اصطلاح "دوستان فیس بوکی" در میان بگذاریم تا به چه اندازه جدی و محققانه و ایضاح است؟ آیا اصلا اینکه وقت دارای ارزش طلا را ، ساعتها و حتی دقایقی در برابر فیس بوک بنشینیم و این را هر روزه مکرر ومکرر انجام دهیم تا به چه اندازه ما را از ساحت فکری-روشنفکری مان جدا خواهد کرد؟ در فیس بوک همه عادت به خواندن و مطلب گذاشتن های گوناگون بنا به پایگاه فکری – عقیدتی شان دارند (و با این توضیح که در این نوشته هیچ گاه هدف از آن بحث ارزشی و ارزشداوری و هنجارسنجی های سلبی و ایجابی هیچ تفکر و عقیده ومرام و مذهب و گرایشی نیست ) سئوال می کنم تا به چه اندازه به همین مطالب و مقولات با دیدی نقادانه و پویا می نگریم؟ شک در روش و قاعده که ایمانوئل کانت فیلسوف مغرب زمین بنیان نهاد تا چه اندازه در یافته های فکری و عملی مان جادارد؟ تعارفات چه؟ حرف ها وگفتارهای روزمره بی حاصل و یا کم حاصلی که در فیس بوک دیده و گاها خودمان هم به انحا گوناگون به ان آویخته ایم چگونه؟ منی که با هزاران نشانه و مطلب و نوشته بنا دارم برای شما و انها ،ایشان و دیگران شخصیت خودم را به نمایش بگذارم آیا با تقابلی جانانه و سوالاتی روح افزا و پرسشی بنیادین از سوی همین دوستان مواجهه گردیده ام ؟ مگر نه اینکه در پیشرفت به سوی تمدن ،انسانیت و فرهنگ درهمه دنیا چه از دوران تاریخی و سده های پیش و چه در زمان کنونی که سیر تحولات تکنولوژی اصولا همه را حیرت زده و انسان زده کرده این فقط و فقط سئوال و شک بوده که راههای جدید و کوره راههای فکری را به وسعتی بزرگ رهنمون نموده است ؟ پس چرا ما اینک اگر پرسشی را از یکدیگر داریم نه تنها با صد ایجاز و نماد و استعاره بیان می کنیم بلکه گاها سوال داریم اما از ترس هزاران توجیه و تقابل از آن در می گذریم ؟ آیا اینکه مثلا من در فیس بوک چند هزار دوست دارم معنایش این است که دیگر تنهایی را تجربه نمی کنم ؟ آیا من دیگر در عرصات حضورم در لحظه ها و ساعتهای زندگی سرشارم از حضور دیگران ؟ آنها تا به کجا مرا در تنهایی های مکرر و روزمره حاصل از مدرنیسم و پدیده های حاصل از آن که متاسفانه در ابتدای همین سده (سده 21میلادی) اینک بیش و بیشتر می شوند یاری می کنند و به تعبیر حافظ همدم تنهایی ام هستند ؟ آنجا که گفت:
دل زتنهایی به جان آمد خدا را همدمی
میزان تحمل نظریه وفکر مخالف تا هرجا که باشد مرا خوددار و با تساهل نموده است؟ این مظهر تکنولوژی که نامش فیس بوک است در روحیه و تفکر ما چه خودسازی و فرهنگی به بار آورده است؟ ما انسانها ، خصوصا ما ساکنین تاریخی مشرق زمین به سبب دیرپایی فرهنگ و تمدن تاریخی مان و ما ایرانیها بنا به علل و مسائلی تا به کجا توانسته ایم مخالفمان را نه تنها تحمل بلکه زندگی کنیم ؟ عملا . واقعی . به دور از شعار زدگی و توهمات خود نماد پندارنه ؟ آیا تا به حال اندیشیده ایم که این کلمه زیبای "تحمل مخالف" که مثل نقل ونبات در هر نوشته و روزنامه و مجله و مقاله و دفتر ودستک و جلسه و سمینار و گروه و از این نوع خوانده وشنیده ایم سویه ای دوگانه دارد؟ چگونه؟ اینگونه که علاوه بر اینکه ما باید دیگران را تحمل کنیم و به تفکرشان احترام بگذاریم در عمل آنها نیز چنین کنند لیک دیده و به کرات مشاهده نموده ایم افرادی که از همه بیشتر بر طبل این مقولات کوفته اند آنجا که باید تساهل و خوددار بودن را به نمایش بگذارند تبدیل به مقدوری خشک و بی انعطاف گشته اند. شک ندارم همه ما از این دست مسائل را هر روزه با آن مواجهه ایم و سلسله این پرسش ها را همچنان می توان ادامه داد تا به آخر، اما خود آن هنگام که با پرسشی بنیادین که از دیرباز یا حداقل از نوزایی فکری به این سو ذهن بشر را به خود مشغول نموده می اندیشم آنگاه که به تعبیر هایدگر از" پرسش از تکنولوژی " می گوید دیگر نمی توانم این دست آورد تکنولوژیک بشر که نامش فیس بوک هست را خالصانه و در بست کامل و درست و خوب پندارم زیرا می بینیم و می دانیم که چه بسیار افرادی که حضورشان در این مقوله صرفا باری به هر جهت است و این خصیصه ذاتی و ماهیت تکنولوژی است . بازهم می گویم این درست که مظاهر پیشرفت امروزه باعث آسایش و رفاه انسانها شده لیکن سوال اینجاست که به همان اندازه که این آسایش مادی فراهم آمده ، آیا آسایش روحی ومعنوی فراهم گشته ؟ و از همه مهمتر آیا جنبه های مهم تربیت انسانی به محاق فراموشی نرفته است ؟ مثلا نگاه کنید ما به همان اندازه که در این فناوری با هم مجازی دوست می شویم به همان اندازه هم می توانیم حقیقی از یکدیگر دور شویم ومتاسفانه این شکل از کارکرد و ماهیت فناوری و تکنولوژیک روز به روز بیشتر می شود . همه از مزایای یک نوع اختراع و فناوری می گوییم اما از تاثیرات ارتباطی و کنش های ذهنی و اجتماعی آن فناوری غافل هستیم .
مارتین هایدگر می گوید :
تکنولوژی ابزار نیست، تکنولوژی یک دید است. تاویل تکنولوژی به فعل آدمی است. قالب بحث پیرامون فلسفه تکنولوژی است و اگرچه مبحثی نوپاست ولی دامنه آن وسیع است. محور آن ابهام ذاتی تکنولوژی است. بنابر تصور متعارف، تکنولوژی ابزار است و پیشرفت آن ما را به سوی آرمانشهر هدایت می کند اما ظاهرا سر از ویرانشهر درآورده ایم.
به راستی که سر از ویرانشهر در آورده ایم . چه ویرانشهری بالاتر از این که در همین فیسبوک هزاران دوست داریم اما هر روز تنها و تنهاتر می شویم ، نمی شویم ؟ خوب و خالصانه بنگریم و یادمان باشد فاصله ای که بین نگاه کردن در چشمهای یک دوست با نگاه کردن در مونیتور کامپیوتر و فیس بوک وجود دارد به اندازه هزاران قرن و سال است و اصولا قابل مقایسه نیستند ؟ بله درسته که نمی توان همه دوستان را در همه جای جهان در لحظه واقعیت دید و به گفتگو نشست و این از مزایای دوران مدرن و همین فیس بوک است اما یادمان باشد وقتی ما در خلوت خود به فیس بوک نگاه می کنیم با نگاهی واقعی که با دوستمان و چشمهایش می اندازیم به عاریتی بودن فیس بوک بیشتر پی می بریم ! نه؟ تا به حال فکر کرده ایم که تنهایی اسف انگیز حضور در شبکه اجتماعی که با تکرار هر روز تولید وباز تولید می شود د رهمراهی با جامعه ای خالی از محبت و عشق و سرشار از ریا و و غرور و فقدان دوستی های پاک و خالص چونان دوستی ها ی قدیم وقتی جمع شوند در جامعه، هیولایی از سنگدلی و محبت را باز تولید کرده ایم .هرچند همه به این تفاهم روبنایی رسیده باشیم که نخیر در جامعه امروزی مان ما همه شاد و شنگول و مدنی و دارای دوستی و رنگ امیزی افکار و عقاید و امتزاج افقها هستیم ، هرچند که همه در لوحی نانونشته بر پندار روشن تکنولوژی ومظاهر آن پای فشاری کنیم .، هرچند که فضل فروشانه و چونان کسانی که متاع شان در تفاخر به حضور چند صباحی در سر کلاس فلان وبهمان و احیانا گذراندن رساله ای با یکی از آنان خلاصه شود و از همین رو سخنش از باد و بروت فضل فروشی و علامه نمایی خالی است . امروزه حاصل این نمادهای راحت بشری چنان است که متاسفانه فرآورده های نظام رسمی تعلیماتی معمولا با مقدار زیادی خودنمایی و اظهار معلومات توام اند . اگر موضوعی را عنوان می کنند نه برای ان است که در ایضاح آن بکوشند بلکه اطلاعات ومعلومات خودر ا به رخ خواننده بکشند . آیا در همین فیس بوک دیده ایم افرادی را که در نوشته هایشان با ما حرف بزنند ؟ مدعی هیچ کشفی نباشند ؟ در مصاحبت او احساس ثقل وسنگینی کلمات نکنیم؟ من که کم دیده ام ! بیندیشیم که سرعت تحولات امروزه چنان است که پیوند میان نسلها در کمترین مسافت و کوتاه ترین زمان فرو می گسلد . پدر و پسر چنان بیگانه می شوند که که زبان یکدیگر را نمی فهمند در چنین قیامتی که برپا شده است بدانیم که انسانها و خصوصا نویسندگان هر دم در خطر این هستند که فاصله ها بیش و بیشتر و رابطه ها با نسلهای بعدی قطع شود .سخن به درازا کشید لیک باز هم نیاز به توضیح می دانم که دوستان و مخاطبان فکر نکنند که خودم را از ضربه و شلاق این پرسشها دور کرده ام و متفرعنانه و غرور مندانه به گوشه ای ایستاده ام و کلمات را به سوی شما و دیگران روانه کرده ام . که شرمم باد اگر چنین باد و اگر به این ورطه ، تن عافیت و روح سکون و غرور را در انداخته باشم . از سوی دیگر هیچ گاه منکر سودمندی تکنولوژی و مظاهر آن هم نیستم که همین کلماتی که اکنون می نویسم با کمک همین تکنیک وتکنولوژی فراهم آمده است .لیکن در پایان بازهم سئوالم این است که نحوه مواجهه ما با این مظاهر و به عنوان نمونه فیس بوک چگونه باید باشد که در پایان روزی که در درگاه ایستاده ایم مغبون روابط از دست داده و محبت های افراشته که می توانستیم با نگاه به چشمهای هم به دست آوریم نباشیم . دوستی را صرفا از دریچه چند اینچی مونیتور نبینیم و به افق که بنگریم حتما دنیا چیز دیگری است آیا در مواجهه با دنیا به عنوعی افراط و تفریط دچار نگشته ایم ؟ بیندیشیم آیا ما هنوز تنها نیستیم ؟
اینک مائیم و دنیایی سرشار از هستی تکنولوژیک که با تاویلی ناهمسان و نابه هنگام نه بر تلون وگشایش هستی که بر یکتایی و تنهایی و تنهایی ایستاده ایم ؟ بدرود.