وقتی برای این گزارش از یک روانشناس اجتماعی، «مژگان سپاه منصور» درباره اینکه چه چیزی باعث میشود مردم به سمت آثاری که شاید ارزش هنری چندانی نداشته باشند، جذب شوند سوال میکنیم او از یادگیری مشاهدهای میگوید و اضافه میکند: «اولین چیزی که در شکلگیری سلیقه مردم نقش دارد یادگیری مشاهدهای است که اولین بار روانشناسی به اسم «بندورا» نظریه آن را مطرح کرد.» این نظریه نقش تقلید و الگوبرداری برمبنای مشاهده را اساس یادگیری اجتماعی میداند که میتواند پیامدهای ثمربخش یا زیانباری داشته باشد. یعنی فقط توجه و علاقه مخاطب نیست که او را به سمت یک سلیقه سوق میدهد بلکه آن چه میبیند و یاد میگیرد نیز در آن نقش دارند.
از «محسن»، دانشجوی کارشناسیارشد یکی از دانشگاههای تهران هم درباره سلیقه عامه مردم میپرسیم و او میگوید: «من سلیقه عامهپسندانه را سلیقه خوبی نمیدانم چون از نظر من عامه به سمت چیزهای خوبی نمیروند. آنها دنبال چیزی هستند که فهماش راحت و پیچیدگی نداشته باشد یا مفاهیم عمیق در آنها نباشد. دنبال چیزهای سادهاند و فکر کنم این در طولانی مدت برای یک جامعه خوب نیست چون آنها را از فکر کردن دور میکند.»
حتما شنیدهایم که فلانی خوش سلیقه است یا هر چیزی راضیاش نمیکند یا سلیقه خاصی دارد. اینها همانهایی هستند که شاید به قول محسن دنبال فکرکردن باشند یا در هر اثری دنبال چیزی بگردند. سلیقهای که گاهی نمیدانیم چطور در آنها شکل گرفته و در دیگران اینطور نیست.
«محبوبه» که ٣٢سال دارد هم میگوید: «این سلیقهها از کودکی شکل میگیرد. هر چقدر ما در کودکی کتابهای بهتری خوانده باشیم و پدر و مادرمان طوری نباشند که فقط کتابهای بازاری دستمان بدهند، هر چقدر فیلمهای خوب دیده باشیم و موسیقی با مفهوم شنیده باشیم در اینکه به چه چیزهایی علاقه داشته باشیم، تاثیرگذار است. کافی است فرد یک بار مخاطب یک اثر خوب باشد، حتما آن را میفهمد و به آن علاقه پیدا میکند. اگر جایی اینطور نباشد، فکر کنم به این دلیل است که آن هنرمند یا روشنفکر از مردم دور شده و مردم دیگر نمیتوانند با اثرش ارتباط برقرار کنند.»
سرانه مطالعه در مردم ما پایین است، در مورد بیشتر فیلمها با آمارهای شگفتانگیز فروش روبهرو نیستیم و خیلیوقتها سالنهای تئاترمان خالیاند. در مورد هنرهای تجسمی و نمایشگاهها هم شاید مردم در سال به یک نمایشگاه هم نروند. این وضع شهرهای بزرگ است. در کنار آن شهرهای کوچک زیادی هستند که گاهی یک سینما هم ندارند. کتابخانهها کم هستند و کتابفروشیها تبدیل به مراکز تجاری یا غذاخوری میشوند. همه اینها و عوامل دیگری هستند که باعث میشوند مردم با آثار متنوع مواجه نشوند تا بخواهند انتخاب کنند. این دلایل، امکان انتخاب مخاطبان را کم و کمتر میکنند.
اما «سارا» که نظر مخالفی با ٢ شهروند دیگر دارد، میگوید: «من خودم به آثار هنری به اصطلاح عامهپسند علاقهمندم. چون من هم یکی از این عامه هستم، چون خودم را در این آثار میبینم و به نظرم این عیب نیست. من اگر موسیقی پاپ گوش میدهم یا رمانهایی میخوانم که خیلی پیچیده نیستند و مثلا به آنها زرد میگویند به خاطر این است که آنها شبیه من هستند. ترانهها یا شخصیتهایشان.»
«مجید صفارینیا»، روانشناس اجتماعی در مورد شکلگیری سلیقه هنری و فرهنگی یک جامعه به بحث نگرش اشاره میکند و میگوید: «افراد به واسطه این مفهوم نسبت به موضوعاتی علاقه کمتر دارند یا بیشتر علاقهمندند. اگر نگرش مردم در حوزه موسیقی یا فیلم یا بحثهای فرهنگی به موضوع خاصی است این به شرایط شناختی، احساسی و ادراکی که نسبت به آن دارند برمیگردد.» او همچنین برای تحلیل این موضوع تئوری بازنمایی اجتماعی را بیان میکند: «براساس این تئوری اگر جامعهای گرایش به موسیقی کوچه بازاری دارد، این بازنمایی رفتار تکتک افراد آن است. در حوزه موسیقی به واسطه محدودیتهایی که ما در ایران داریم به نظر میرسد عدم آشنایی مردم و محدودیت ارایه موسیقی باعث شده جنس نگرش مردم هنوز به دهههای قبل برگردد. آن موسیقی که از طریق رسانههای داخلی عرضه میشود باب نظر و طبع مردم نیست و وقتی نمیتواند آنها را راضی کند افراد به دنبال همان موسیقی گذشته میروند. ضمن اینکه ممکن است در جامعهای میزان تحصیلات بالا رود و افراد یک جامعه خیلی آموزش ببینند اما لزوما باعث نمیشود سلیقهشان هم تغییر کند و حتی رفتارشان را هم ممکن است، تغییر ندهند. یک دلیل دیگر هم این است که مردم و بهخصوص میانسالها خاطرات و گذشتهای دارند که موسیقی گذشته آن خاطرات و رویاها را برایشان زنده میکند.»
این روانشناس اجتماعی ضمن اینکه اعتقاد دارد ما نگاهمان به این نوع سلیقه مذمومانه نیست، میگوید: «به مردم باید آموزش و ارزشهایشان را جهت داد. فقط عوامل فردی نیست که برنگرشهایشان تاثیرگذار است بلکه سیاستگذاران و برنامهریزان با طراحی فضایی خاص میتوانند این سلیقه را جهت دهند. در بحث موسیقی ما برخورد دوگانه داریم. یک طرفش این است که ما میگوییم موسیقی سنتی متعلق به فرهنگ ما است و اجازه رشد به موسیقی دیگر نمیدهیم و موسیقی سنتی هم اغلب حزن ایجاد میکند و طرف دیگر موسیقی پاپ است که اجازه گسترش را به انواع آن نمیدهیم و آن به افراد خاص و شعرهای خاصی محدود میکنیم. شما اگر شبکههای کشورهای مختلف را ببینید، متوجه میشوید بخشی از برنامه اوقات فراغت مردم به موسیقی اختصاص پیدا میکند. پخش موسیقی با نشاندادن آلات و ادوات آنکه در رسانههای ما اتفاق نمیافتد و در نتیجه مردم با موسیقی آشنایی پیدا نمیکنند و هنوز همان نوستالژیهای دهه ٤٠ و ٥٠ برایشان جالب است. با این وجود ما این را مذموم نمیکنیم چرا که اگر مردم به آن علاقهمندند یعنی سبک و سیاق مردم ما این است و ما چیزی را تحقیر نمیکنیم. اما میتواند چیزهای دیگری هم باشد و سلیقههای دیگری هم شکل بگیرد اگر ساختار برای آن تلاش کند. اما آن مدلی هم که طراحی شده تلاش نمیکند که اتفاق تازهای در فضای سلیقهای مردم بیفتد. موسیقی یا فیلم میتواند یک عامل سبک زندگی مردم باشد و ما میتوانیم در فضای سبک زندگی حرکتهایی کنیم ولی وقتی ما قدمی برنمیداریم همان سلیقهای که میبینیم در جامعه جاری خواهد بود.»