حیات غرب - در مقابل واژهی چهارحرفی «تولد» سرانجام واژهی سه حرفی «مرگ» نقطهی پایان زندگی هر موجود زندهای است.
زندهیاد، شاعر معاصر و ترانهسرای برجستهی کرمانشاهی «رحیم معینی» که در ۱۵ بهمن ماه سال ۱۳۰۱ خورشیدی، خورشید جسمانی وجودش بر مدار زندگی درخشیدن گرفت، عاقبت در روز ۲۶ آبان سال جاری (۱۳۹۴) غروب حزنانگیز مرگ دامن پرچین و شکن حیات وی را از صحنهی زندگی برچید.
رشتهی عمر این سخن سالار ادب پارسی هر چند در زمینههای متنوعی از حوزهی نقاشی، نویسندگی، روزنامهنگاری، سخنوری، بافته شده است، معالوصف، هنر ترانهسرایی شادروان معینیکرمانشاهی رنگ و جلای دیگری دارد و طعم حلاوتانگیز بیشتر ترانههایش انگبینی از شیرینی عشق دیار عاشقانگیهای «شیرین و فرهاد» را به کام سوتهدلان مسیر سبز دلباختگی، فرو میچکاند.
در یک کلام، چنانچه مرحوم معینی صرفاً در وادی ترانهسرایی، کبوتران سخنش را به پرواز درمیآورد، در آسمان شعر و ادبیات، نام و یادش بعنوان چهرهای ماندگار در سفینهی شعر و ادب ایران زمین، مانا و جاودانه باقی میماند.
در کتاب «حکایت نگفته» شرح مستند و مصور زندگی و گزیدهای از آثار آهنگین رحیم معینیکرمانشاهی به قلم و کوشش فرزندش حسین معینیکرمانشاهی، در فهرست ترانههای معینی بر حسب سال انتشار، تعداد این ترانهها به ۲۳۲ عدد ترانه میرسد که در مدت ۳۹ سال از تاریخ ۱۳۳۳ تا سال ۱۳۷۲ این ترانهها سروده شدهاند.
اگر سیالهی جاری ترانهها را به رودخانهای پر آب و زلال تشبیه کنیم بر بستر این آبگینهی پرطراوت با مشت مشت، در و گهر و عقیق و لعل و الماس و زبرجد از واژگان: «عشق و نگار، دل و چشم یار، تار گیسو، مقام عاشقی، غم و گریه، گل و بهار، شور زندگی، دامن مهتاب، ساز و باده، راه خیال، خندهی روزگار، دشت جنون، رقص پروانه، قافلهی عمر، تنهایی دل و…» سنگفرش شده است طوری که هر صاحبدلی اگر در سایه سار درختان روئیده بر کنارهی خضراگون این آبگونههای الماسوش که به انهار فردوس برین پهلو میزند لختی خیمه بزند، آن لحظههای ناب از گذر عمر هرگز از خاطرش زدوده نمیشود.
با این مقدمه در سوگ «رحیم معینی» میتوان رفتن او را به جهان ابدی با مفهوم یکی از ترانههای معروف و شنیدنیاش با عنوان «رفتم که رفتم» که در سال ۱۳۳۵ شمسی آنرا سروده است، همطراز کنیم به این نکته میرسیم که این ترانهسرای بیبدیل، از بر نامهربانان روزگار، آزرده دل، دامن کشان، رفت و دگر نشانی از وجود نازنین او را نخواهیم دید، اگرچه میدانیم مزار هنرمندان راستین در قلوب مردم جای دارد.
حال در ادامه، فرازی از ترانهی «رفتم که رفتم» معینی را به یاد نغمههای دلش، به محضر شهروندان کرمانشاهی تقدیم میکنم تا از بن جان و دندان، نغمه سر دهیم:
ای سالار سخن! تو «بینشان» از دیار خویش – کرمانشاه- به دیار باقی نرفتی! به گفتهی خودت در ترانهی «سنگ صبور» – سروده به سال ۴۲- : «ناز تو ای / خو کرده با/ نامهربانی» در دل همشهریهایت که در خمخانهی دلشان شراب عشق و مهر و وفا میجوشد همواره جای دارید!
زندهیاد سیمین بهبهانی در مقالهی طنین موسیقایی نام تو «ترانهسرایی را مقولهی بسیار ظریفی از شعر میداند که ترانهسرا به مدد ذوق فراوان، آشنایی با موسیقی، قدرت احاطه بر واژگان و درک احساس آهنگ» آن ترانه را میسراید.
(منبع پیشین ص ۴۶)
بدون مبالغه زندهیاد رحیم معینی به دلیل پرورش در دامنههای کوه بیستون که در ازمنهی تاریخ همواره نماد عشق و عاشقی بوده رگ و پیاش با عشق عجین یافته است و به همین خاطر ترانههای نغز و دل نشین وی بر دلها مینشیند!
اصولاً شعر در لباس ترانه به مراتب در حافظهی اکثر مردم بیشتر از دیگر قالبهای شعری نفوذ پیدا می کند. به قول سخن سنجان نکته بین و بانوی غزل ایران «سیمین» باید «متذکر باشیم که ترانهها به سبب نفوذی که در قشر وسیعی از مردم دارند میتوانند در پیشرفت اهداف جامعه موثر باشند و بسیاری از ترانهها هستند که به صورت قسمتی از حافظهی ملی، حوادث تاریخی را تداعی میکنند».( حکایت نگفته ص ۴۹)
واژهها در ترانههای معینی کرمانشاهی، در عین ایجاز و کوتاهی عبارات، مفهوم گستردهای را به ذهن متبادر میکنند و خاطره برمیانگیزانند. زبان گویای هنر موسیقی، ترانه است و الحق معینی کرمانشاهی در شرایط و اوضاع و احوالی که ترانهسرایی در سراشیبی سقوط و ابتذال ره میسپرد، با ژرفاندیشی، ابتکار، نوآوری و خلاقیت، جان تازهای به کالبد بیرمق ترانهخوانی میدماند.
قول و غزلهای این سخنور آشنا به رموز موسیقی و هنر نقاشی و شعر و ادبیات،جایگاه ترانهگویی را به اوج رساند.
معینی ، بنای رفیع ترانه سرایی خود را بر شانهی جسیم قصیده، حنانهی مرمرین رخام غزل و مثنویهای خیالپردازانه بالا آورده است و آنگاه بر دیوارههای این سرای منحصرانه در سبک و سیاق، رنگ و لعابی از ذوق صوفیانه و شور و شعوری مستانه میافشاند.
معینی، گاهی اوقات در ابتدا، یا در میانهی ابیات ترانهای که میسرود، بیتهایی از غزلیات خود را که از حیث مضمون و ساختار وزنی با ترانه همخوانی دارند، میگنجاند و با این گزینش به موقع، بر غنای شکوهمندی ترانههایش میافزود. فیالمثل در ترانهی «تنهایی» که اینگونه آغاز میشود: «در این دنیا تک و تنها شدم من / گیاهی در دل صحرا شدم من/ چو مجنونی که از مردم گریزد/ شتابان در پی لیلا شدم من/ چه بیثمر میخندم/ چه بی اثر میگریم/ به ناکامی/ چرا رسوا/ شدم من/ چرا عاشق/ چرا شیدا/ شدممن».
دو بیت زیر را از غزلی که در کتاب «ای شمعها بسوزید» در میانهی ترانهای که سروده است، اضافه میکند:
من آن شیرین ادا را میشناسم
من آن دیرآشنا را میشناسم
محبت بین ما، کار خدا بود
از این جا من،خدا را میشناسم
(ص ۴۸۹)
معینی کرمانشاهی ترانهگویی را فقط از منظر عشق جانان نگاه نمیکند، در برههای از زمانه که احساس میکند، ترانهای در باب میهندوستی و بیان عِرق وطن باید سروده شود، بیدریغ در قالب ترانه، واژهها را برای این امر به کار میگرفت.
در ترانهی «آذربایجان» که در سال ۱۳۴۶ با الهام از بیت زیر، سرودهی ابوالقاسم عارف قزوینی که سروده است:
چه آذرها به جان از عشق آذربایجان دارم
من این آتش خریدارش به جانم تا که جان دارم
چنین میسراید:
تا نام ایران در جهان باد/پاینده آذربایجان باد/ پاینده آذربایجان باد/ تا این جهان باد/ هر سر که دارد/شور وطن را/ از هر گزندی/ در امان باد/ تا این جهان باد/
(منبع پیشین ص ۴۸۵)
زنده یاد معینی کرمانشاهی در سوگ هنرمندان عرصه شعر و موسیقی ترانهسراییها کرده است و هرگز از یاد آنان غافل نبود. ترانهی «حبیب من کجا رفتی» از نمونه ترانههایی است که در سوگ «حبیبا.. بدیعی» سروده است:
«حبیب من کجا رفتی/ عزیز من چرا رفتی/ تو که پیر زمان نشدی/ تو که خسته ز جان نشدی/ چرا پریدی از چمن بیا…»
(ص ۴۸۱)