وضعیت تشکلهای موسوم به «راست سنتی» و کل جریان اصولگرایی، پس از درگذشت آیتالله مهدویکنی و البته پس از انتخابات سال٩٢، دستخوش تغییراتی شده است یا در همان مسیر گذشته در حال حرکتند؟
ریشههای جریان اصولگرا در متن جامعه و عمق اذهان هوادارانش، محکمتر و ژرفتر از آن است که با درگذشت چهرهها، چهبسا چهرههای کلیدی و مهمی چون مرحومان آیتالله مهدویکنی و حبیبالله عسگراولادی سست شود؛ ولی تشکلهای جریان اصولگرا، به ویژه آنهایی که ریشههای گسترده تشکیلاتی در سراسر کشور دارند مانند هر تشکل دیگری، ممکن است از بیماریهای مزمنی رنج ببرند که نیاز به آسیبشناسی و معالجه دارد. این آسیب در تشکلهای اصلاحطلب هم به صورت جدی وجود دارد.
منظور شما از این «آسیب»ها دقیقا چیست؟
عوامزدگی یا فقدان تولید محتوا و ایده متناسب با نیاز هواداران، از آن جمله است.
درباره جایگاه کلی جریان سنتی در جریان اصولگرا، موضوعات مختلفی مطرح است. گفته میشود پس از انتخابات شورای دوم، عملا این نواصولگرایان و نسل دوم و سوم جریان راست سابق بودند که در انتخابات مختلف، توفیق یافتند. دراینباره چه نظری دارید؟
به گمان من، حرکات سیاسی جریان اصولگرای سنتی کند شده است.
کند شده یا به دلیل حضور طیف جوانتر، ابتکار عمل را از دست داده است؟
بخشی از این کندی محصول دو عامل است: نخست نوعی وقار سیاسی که تابعی از سن رهبران و جایگاه اجتماعی و سیاسی آنان است و بخشی به آن دلیل است که آنها چون خود را بزرگتر این جریان میدانند، در برابرتندرویها و رفتارهای کودکانه پارهای از جریانات نورسیده، از موضع اغماض برخورد میکنند.
این یک اشکال سیاسی نیست که افراد باسابقه در برابر جریانات نورسیده، موضع اغماض داشته باشند؟
به گمانم زمانی کاسه صبر آنها سرریز خواهد شد و تشری تند به رفتارهای کودکانه بعضیها خواهند زد. من شخصا معتقدم که طیف نواندیش جریان اصولگرا، ضمن احترام به جایگاه طیف اصولگرای سنتی، باید با رفع نواقص و تولید تحلیل و اندیشه، جریان اصولگرا را در نیل به اهداف مهمش یاری رساند.
برخی تحلیلگران، چندین شکست از دوم خرداد ٧٦ تا خرداد ٨٠ را عامل ظهور و بروز جریانات جوانتر و محدودشدن شورای هماهنگی نیروهای انقلاب با محوریت آقای ناطق دانستند که حتی پس از انتخابات سال ٧٦، تشکیل جلسه میداد و همین امر، باعث شد برخی جوانترها صراحتا از لزوم بازنشستهشدن «شیوخ» سخن بگویند و به ائتلاف، روی خوش نشان ندهند. بهعنوان چهرهای که در شکلگیری استراتژی «موتور روشن، چراغ خاموش» در انتخابات شوراهای دوم نقش داشتید، این دیدگاه را میپذیرید؟
اصولگرایان تندرو نیز از منظر من، بخشی از بدنه جریان اصولگرا و واقعیتی غیرقابلانکارند؛ آنها چهره مقابل اصلاحطلبان تندرو هستند و اساسا بیش از آنکه گمان کنید که اصولگرایان به تقویت اصولگرایان تندرو میپردازند؛ این اصلاحطلبان تندرو هستند که نیروی لازم برای حرکت تندروهای طرف مقابل را فراهم میکنند. من بارها به صاحبان اندیشه در میان اصلاحطلبان هشدار دادهام که اگر از فعالیت اصولگرایان تندرو ناراحتید راه آن، دادن شعارهای رادیکال نیست بلکه فقطوفقط تندروهای اصلاحطلب را کنترل و فضا را غیررادیکال و نیز عقلانی کنید. نگاه کنید که آشوبهای موسوم به فتنه٨٨ که حرکتی سوپررادیکال بود؛ خوراک چندین سال رادیکالهای طرف مقابل را فراهم آورد. بنابراین راه کنترل رادیکالیسم که به همه آسیب میرساند.
اما اصلاحطلبان معمولا تلاش کردهاند حرکت تدریجی و توام با عقلانیت را چاشنی کار خود کنند. البته برخی واکنشها در برابر محدودنگری برخی افراد و نهادها، با اشتباهات برخی اصلاحطلبان، بروز کرد اما اصولگرایان تندرو، این روند را بهعنوان مشی دایمی خود دنبال میکنند.
معتقدم عقلانیسازی فضا در همه سطوح و توسط همه جریانات، آن هم در عمل و نه در شعار، تنها راهحل است و هر جریانی در این مسیر حرکت کند باید از آن حمایت شود.
در هر دو انتخابات خرداد ٨٤ و خرداد ٩٢، نامزد شاخص اصولگرایان (علی لاریجانی و علیاکبر ولایتی) نتوانستند حائز رای قابلتوجهی شوند. درحالیکه هر دو چهره، دارای تجربیات موفق و حتی مورد احترام جریان رقیب راست، یعنی اصلاحطلبان هستند. چرا این اتفاق افتاد؟ در هر دو آن انتخاباتها، دو چهره جوانتر و دارای دیدگاههای تند یعنی احمدینژاد و جلیلی، رای نسبتا بالایی کسب کردند. دلیل این امر را چه میدانید؟
برای تحلیل این پدیده، باید مدلهای شکلگیری فضای انتخاباتی را مورد بررسی قرار داد. اجمالا بگویم که فضای انتخاباتی معمولا در هنگام دوقطبیشدن، پرشور میشود. تا بهحال هم این دو قطب بین اصولگرایان و اصلاحطلبان منحصر شده است ولی هنگامی که طرف اصلاحطلب، برخی حرکات تند را بهعنوان مدل تجمیع نیروها و شورآفرینی برمیگزیند؛ عملا به رادیکالهای طرف مقابل هم رانت انتخاباتی بالایی میدهد. در این فضا افراد ملایم و آرام، خودبهخود حذف میشوند. روشنتر بگویم هاشمی با حضور خود و شعارهای تند هواداران - نه خود هاشمی- فضایی ایجاد کرد که امثال لاریجانی و... که متعادل بوده و قطببندی رادیکالی با هاشمی نداشتند از بازی بیرون شدند. در سال٨٨ هم میرحسین و شعارهای تند هواداران (و نه لزوما خودش در گامهای نخست) احمدینژاد را در قطب مقابل قرار داد.
شما صرفا همهچیز را به گردن رفتار اصلاحطلبان میاندازید در حالیکه میدانید مسایل، ریشه در تصمیمگیریهای کلانتر داشت. حق آقای هاشمی و دیگران بود که کاندیدا شوند. این چه ربطی به رخوت اصولگرایان عاقل در برابر افراد تندرو و ناتوانی در ایجاد اجماع حول چهرههای با شناسنامه دارد؟
اصلاحطلبان فکر میکردند باید کاری کنند که چهرهای منفی در برابرشان قرار بگیرد تا کاندیدایشان بهراحتی رای آورد ولی فکر این را نکردند که اصولگرا و حتی علاقهمندان ساکت و غیرتشکیلاتی نظام آنهم در فضای تهدیدآمیز ایجاد شده به هیچوجه به اصلاحطلب رای نمیدهد. مطمئن باشید اگر روحانی هم در دام شعارهای رادیکال میافتاد نتیجه انتخابات غیر از این میشد.
با این تحلیل، چرا حمایت راست سنتی از احمدینژاد و دولت وی تا سال٩٠ ادامه داشت در حالیکه احمدینژاد هیچوقت به آنها روی خوش نشان نداد و خود را از حمایت آنها بینیاز دانست؟ چرا ماجرای «جریان انحرافی» ایجاد شد و سپس اختلافات عیان شد؟ برخی تحلیلگران، عدم امکان دفاع از عملکرد احمدینژاد را عاملا رویگردانی راست سنتی از وی میدانند اما عدهای هم این موضوع را دیرهنگام دانسته و به دلیل واکنش منفی افکار عمومی، راست سنتی را شروعکننده بازی دو سر باخت دانستند. دیدگاه شما چیست؟
جریان اصولگرا دارای اصول روشنی است که بر طبق آن عمل میکند. هر حرکتی که به انقلاب و اسلامیت و اساسا نظام و نیز موقعیت ویژه رهبری و باورهای مردم صدمه زند از نظر آنها خطر محسوب شده و واکنش نشان میدهند. خطر اصلی از نظر آنها اصلاحطلبان نیستند؛ خطر اصلی کسانی هستند که به محورهایی که گفتم صدمه وارد کنند. اگر اصلاحطلبان و حتی کسی بهنام اصولگرایی به این محدودهها و خطوط قرمز صدمه وارد کند آنها به حرکت درمیآیند. طبعا واکنشهای آنها به نسبت میزان خطر احساس شده تند خواهد بود. آشوبهای سال٨٨ همه خطوط قرمز مورد نظر اصولگرایان را درنوردید و طبعا واکنش جدی و دامنهدار بوده و هست. هر کجا هم تصور کردند احمدینژاد از خطوط قرمز رد شده یا به آن نزدیک شده است واکنش جدی نسب به آن نشان دادند. چنانچه مهمترین انتقادات در دور دوم ریاستجمهوری احمدینژاد به وی از سوی اصولگرایان بود.
احمدینژاد از همان روز اول به این شیوه عمل کرد و تنها این اصلاحطلبان بودند که با معدود رسانههای خود، نسبت به سرنوشت کشور، وضعیت اقتصاد، سوءاستفاده از شعار عدالت، سیاست خارجی نادرست و... هشدار دادند اما از سوی همین اصولگرایان به «سیاهنمایی» متهم شدند.
البته اصولگرایان نواندیش اعتقاد دارند که اصولگرایان علاوه بر خطوط قرمز مذکور، بر عدالت و آزادی و مبارزه با فساد هم باید تاکید جدیتری داشته باشند.
من جواب خود را نگرفتم. این «چرخش ناگهانی» از سوی اصولگرایان، در موضع جامعه نسبت به آنها به دلیل کوتاهی در قبال ناکارآمدی احمدینژاد، اثرگذار نبود؟
چرخش اصولگرایان در برابر احمدینژاد ناگهانی نبود؛ کنش احمدینژاد ناگهانی و خلاف انتظار اصولگرایان حالا با هر توجیهی بود. اصولگرایان براین باور هستند که ورا و فراتر از رضایت جامعه باید رضایت الهی را کسب کنند که البته به معنای بیتوجهی به رضایت تودهها نیست. در جامعه ایران و شاید در هر جامعهای اگر کسی بر اساس استانداردهای تعیین شده از طرف خداوند برای انسان مطلوب عمل کند محبوب خواهد شد. بنابراین اگر فردی یا جریانی مشاهده کرد که محبوبیتش به اندازهای که باید در جامعه باشد، نیست باید بداند که بخشی از اوامر یا نواهی الهی را نادیده گرفته است. در مورد اصولگرایان معتقدم اشکال در باورهای فعلی آنها نیست. مشکل در آن است که ما بر عدالت، سلامت و پاکی اخلاقی و سیاسی و مبارزه با فساد و نیز آزادیخواهی مشروع و نه افسار گسیخته به شدت سایر موارد تاکید نکردهایم. اگر چنین کنیم هر منصفی از چنین اصولگرایی حمایت خواهد کرد.
محور شدن جریان پایداری بهعنوان نسل جدید اصولگرایی در اکثر فعالیتهای مجلس و بیرون آن، بارها شنیده شده است. آیا آنها نبض جریان اصولگرا را در دست نگرفتهاند؟
گروه پایداری هرچند تازهتاسیس یا در شرف تاسیس است اما اطلاق نسل جدید به آنها که اکثرا بالای ٥٠سال دارند؛ جای تعجب دارد. گروه پایداری را جدا از مجموعه اصولگرایان نمیدانم ولی آنها شعارهای اصولگرایان را بلندتر از آنها فریاد میزنند؛ هرچند قبول دارم اصولگرایان از پرکاری سابق برخوردار نیستند و در مقابل پایداریها از پرکاریای که خصلت جریان احمدینژاد است، برخوردارند، البته پتانسیل واقعی حرکت آنها را اصلاحطلبان تندرو فراهم آوردهاند.
وضعیت آیتالله موحدیکرمانی در محور ساختن اصولگرایان با توجه به برخوردهایی که با آیتالله مهدویکنی در انتخابات مختلف، به ویژه انتخابات مجالس هشتم و نهم و ریاستجمهوری یازدهم شد را چگونه ارزیابی میکنید؟
آیتالله موحدیکرمانی از لحاظ خصلتهای سیاسی شباهت زیادی به آیتالله مهدوی دارد؛ مکانیسم تصمیمگیری جامعه روحانیت هم تغییری نکرده است و صدالبته معضلات هم متاسفانه همان است که بود؛ امیدوارم جامعه روحانیت با ارزیابی دقیق، روند وحدت یا همگرایی را سامان بخشد.
تفاوت ماهوی راست سنتی با چپ جدید که پایداریها و گروههای نسل دوم جناح راست هستند در چیست؟
خصلت اصولگرایان سنتی، رفتار اعتدالی است و خصلت پایداری، حرکت روی موجهای برانگیختهشده سیاسی که اصلاحطلبان پدید آوردهاند. بخش مهمی از دیدگاههای اصولگرایان سنتی ایجابی و اثباتی است، در حالی که جریان دیگر از امواج منفیای که ایجاد میشود بهره میبرد.
راست سنتی چه دیدگاهی نسبت به اهمیت فعالیت سیاسی تعاملگرا با سایر جریانات سیاسی به ویژه اصلاحطلبان دارد؟ تفاوت این نگاه آنها با جریانات تندرو اصولگرا در کجاست؟
اصولگرایان سنتی مخالفتی با فعالیت اصلاحطلبانی که در چارچوب قانون عمل میکنند و اسلام و انقلاب و نظام را قبول دارند، ندارند ولی گروهی از تندروها اساسا خصلتهای سکولاری اصلاحطلبان رادیکال را به همه تعمیم داده و مایلند کلیت اصلاحطلبان را خارج از تعاملات سیاسی درون نظام قرار دهند.