* اینکه آقای هاشمی به چه میزان در راینیاوردن آقای ناطق نقش داشت نمیتوانم دقیق بگویم اما میتوانم بگویم که برخی دیگر از نیروهای سیاسی طیف آقای هاشمی خیلی تاثیر سوء در این قضیه داشتند، بهعنوان مثال رسانه ملی در آن ایام در اختیار کسانی نزدیک به آقای هاشمی بود...
*رسانه ملی در آن زمان بد عمل کرد، بهطوریکه احساس جامعه این شد که نظام میخواهد آقای ناطقنوری را به مردم دیکته کند، تبلیغات بسیار آشکار و علنی به نفع آقای ناطق در رسانه ملی صورت گرفت که یکی از خطاهای فاحش بود، البته بعدها رسانه ملی خودش را اصلاح کرد اما در آن ایام رسانه ملی اصل بیطرفی را رعایت نکرد و به صورت بسیار آشکار و غیرحرفهای به حمایت از آقای ناطقنوری پرداخت. این کار طبیعتا تاثیر سوء بر جامعه داشت. از طرفی آقای هاشمی فضای سیاسی را بهشدت بسته بود و برداشت جامعه آن بود که اگر آقای ناطقنوری بیاید فضای سیاسی بستهتر خواهد شد.
* اینقدر محدودیت ایجاد شده بود که شخصیتهایی همچون آقای ری شهری احساس تکلیف کردند که وارد میدان شوند و به نوعی مشارکت سیاسی را در کشور تقویت کنند.
* هاشمی دوست نداشت آقای خاتمی رئیسجمهور شود، در واقع آقای هاشمی همیشه در مقاطع حساس سیاسی بهگونهای موضع میگیرد که فراگیر باشد اما قطعا آقای هاشمی با جریان چپ درگیر شده بود و اگر ارتباطاتی بین کارگزاران و برخی جریانات چپ ایجاد شده بود، جریان چپ استحاله شده بود. باید به این دقت داشت کارگزاران تلاش کرد به برخی عناصر چپ نزدیک شود و آنها را از مواضع چپ خودشان دور کند، البته در این قضیه یک توفیقاتی را هم کسب کرد.
* از جمله کسانی که از موضع چپ در جمع کارگزاران افتادند آقای کرباسچی بود. در واقع آقای هاشمی دو کار کردند؛ نخست آنکه با چپ اصیل که موضع قوی نسبت به دیدگاه غربگرایانه و اقتصادی سرمایهداری کارگزاران داشت، بهشدت برخورد کرد. بعد اینکه همزمان تلاش کرد که برخی از نیروهای جناح چپ را که دچار تغییر شدند جذب کند. بنابراین آقای کرباسچی در این قضیه نقش چشمگیری داشت و در موسسه همشهری برخی نیروهای چپ را جذب کرد و دچار تغییراتی ساخت و توانست آنها را از مسیر فکری خودشان خارج کند.
*آقای خاتمی توانست در دور دوم یک هویتی را برای خود تعریف کند و در واقع یک مقداری خودش را مستقل از آن جریانی که حامی او بود نشان میداد، بنابراین توانست یک شخصیتی مستقل برای خود نزد افکارعمومی ترسیم کند، حال آنکه قبل از دوم خرداد این گونه نبود، جامعه بهخصوص تودهها خیلی آقای خاتمی را نمیشناخت، البته او در میان روشنفکران و هنرمندان شناختهشده بود اما در توده ملت خیر؛ اگر هم کسی آقای خاتمی را میشناخت خیلی به ویژگیهای فکری و نظری او آشنا نبود اما آقای خاتمی توانست این حالت را تغییر دهد و بهعنوان یک شخصیت در میان جامعه پایگاهی را برای خود رقم بزند.
* در انتخابات دوم خرداد 76 عمدتا نقد جامعه به آقای هاشمی و آقای ناطق بود، البته کسانی که به آقای ناطق «نه» گفتند او را در سایه میدیدند. بیشتر جریان چپ و چپی که به کارگزاران نزدیک بود با نقد عملکرد آقای هاشمی توانست آرای جامعه را برای آقای خاتمی کسب کند. یعنی اگر عملکرد آقای هاشمی در دوره ریاستجمهوریاش آن گونه نبود، جریان چپ نمیتوانست در دوم خرداد 76 توفیقاتی را کسب کند. عمده این توفیق به خاطر شعار توسعه سیاسی آقای خاتمی بود، یعنی اگر آقای هاشمی به توسعه سیاسی توجه میکرد شعار توسعه سیاسی خیلی جاذبهای نمیتوانست پیدا کند، یعنی در فقدان این فضا شعار توسعه سیاسی جاذبه پیدا کرد. اگر آقای هاشمی به توسعه سیاسی توجه میکرد و شرایط مقبولی را در این زمینه رقم میزد، هرگز شعار دوم خرداد در میان جامعه جاذبهای پیدا نمیکرد.
* بحث قدرتطلبیهای جریان چپ از دور دوم ریاستجمهوری آقای خاتمی شروع شد. اطرافیان خاتمی گفتند که آقای خاتمی باید این راه را برود و حتی تهدید کردند که اگر خواستههای آنها عملی نشود، از آقای خاتمی عبور خواهند کرد، در واقع آقای خاتمی را بهشدت تهدید کردند. گرچه آقای خاتمی راه مدنظر آنها را نرفت اما تلقی جامعه این شد که آقای خاتمی خیلی اراده قوی در برخورد این جریانی که برای رسیدن به مقاصد خود حاضر است، کشور را دچار بحرانهای جدی کند، ندارد. این جمعبندی بالطبع پایگاه آقای خاتمی را به تدریج در جامعه بهشدت تضعیف کرد، بهخصوص با اقداماتی که در قدرت سال آخر ریاستجمهوری آقای خاتمی رخ داد
* گرچه آقای خاتمی با این تندرویها همراهی نکرد اما تصور جامعه این بود که او توانایی مقابله با این رفتارها را ندارد. اطرافیان آقای خاتمی با مواضع بسیار پرمساله نمیخواستند قدرت را ترک کنند. در قدرت حزب درست کردند چون هدفشان ماندگاری در قدرت بود.
* تلقی این بود که آقای هاشمی میخواهد دوباره به قدرت برگردد و ریاست مجلس را از دست آنها دربیاورد، بنابراین رفتارهای غیر اصولی کردند. از نقاط تاریک عملکرد جریان دوم خرداد برخوردهای ناصواب این جریان با آقای هاشمی بود. یعنی اصلاحطلبان نشان دادند که اگر تصمیم بگیرند همانطور که میتوانند یک مطلبی را با جوسازی پیش ببرند با جوسازی میتوانند جلوی کاری را نیز بگیرند. این یکی از مطالب مهم جریان اصلاحطلب است. جریان اصلاحطلب هم با جوسازی میتواند یک مسالهای را تخریب کند و هم میتواند با جوسازی یک مسالهای را به پیش ببرد. از این رو با آقای هاشمی رفتارهای غیراصولی کردند و نسبتهای دروغ به آقای هاشمی دادند. در ترور آقای حجاریان و قتلهای زنجیرهای آقای هاشمی را محور آن اقدامات معرفی کردند، حتی فوت حاج احمد آقای خمینی را مشکوک خواندند و علنا گفتند که آقای هاشمی در این اتفاق احتمالا نقش داشته. اینها ثبت است. آقای عمادالدین باقی مقالهای نوشت و این مطلب را برای اولینبار مطرح کرد که فوت حاج احمد آقای خمینی مشکوک است و انگشت اتهام را به طرف آقای هاشمی در این قضیه گرفت. از این کارهای سیاسی خلاف اخلاق فراوان انجام دادند و توانستند آقای هاشمی را در انتخابات مجلس ششم زمین بزنند.
* اینکه آقای احمدینژاد رویکردش را در دولت دهم تغییر داد و بیشتر به مشی آقای هاشمی گرایش پیدا کرد، از عوامل مهمی بود. طبیعتا وقتی چنین تغییری در یک فرد مدعی مثل آقای احمدینژاد ایجاد شود، وجدان عمومی جامعه چنین تلقی میکند «وقتی کسانی که این مطالب را نقد میکردند به این نتیجه و جمعبندی رسیدند مواضع آقای هاشمی به ویژه درباره آمریکا درست است پس نکند مواضع آقای هاشمی واقعا درست بوده، چون احمدینژاد که با انتقاد از آقای هاشمی روی کار آمد هم به این جمعبندی رسید که باید همان کارها را کرد.» بعد از تغییرات احمدینژاد که بیشتر متأثر از شخصیتهای غیرشفاف همچون آقای مشایی بود، طبیعتا زمینه بازگشت به تفکرات آقای هاشمی فراهم شد.
* جامعه تکان آن چنانی نخورد، اگر تکان جدی بود باید رای آقای روحانی خیلی بالاتر میشد. وقتی عوامل مختلف را کنار هم قرار میدهیم، هر کدام سهمی دارد؛ سهم این قضیه خیلی چشمگیر نیست. اگر اصولگرایان فداکاری میکردند قطعا آرایش صحنه عوض میشد. اگر دیگران براساس منافع شخصی عمل نمیکردند و به نوعی هدایت نمیشدند همین طور. هرکدام از اینها اثری دارد، وقتی سهم هر کدام از این عوامل مشخص شد باید دید چقدر نقش آقای هاشمی موثر بود. چون تفاوت آرا خیلی چشمگیر نیست و این نشان میدهد جامعه خیلی متأثر از نظر آقای هاشمی عمل نکرد، بلکه سهم آقای احمدینژاد در وقوع این نتیجه چشمگیر است.
* طرح عبور از آقای روحانی کلید نخواهد خورد چون جامعه ما برای تجارب خودش ارزش قائل خواهد شد و دیگر برای نیروهای تندرو فرصت ایجاد نمیکند.